یک فندکُ یک تخت چوبی ِ معترض

یک فندکُ یک جرات ً اندیشیدن

یک وسیع ُ یک خالی

حیات زرد ِ  ندیده

ببین..

اینست زندگی ام

یک اعماقی بیرون از قلب

رو به روهایی حصار  ِ منقوش  به  پوسیده ی بغض

چه احمقانه   ،  مدید میخرید آرامش ِ متورم را

زل به خاکستر های باردار آتش

چه مذبوحانه

عدالت میزایید.

یک سلسله 

 یک قصار ِ جمله  ی مقدس

چندین  ستاره ی متحد ُ یک نوشیدن و خوردن

چرخیده پاشنه  بر  پاشنه هایی  بی پا و بی دل

ببین  مانده از دیروز ها

یک فندکُ یک ....

جرقهٌ...

ستاره***

ح ___یات زرد ِ  ندیده

یک فندکُ یک جرقهٌ..

 

این تقد یکی از دوستان ست (مجید کیوان)

چه مذبوحانه عدالت میزاییداین جمله خیلی تکان دهنده است
فندک در این شعر نشان از جرقه یک اتفاق است که در دست خود انسان است و  مانند اراده ای که بدست شخص به حرکت در می آید--قصار جمله مقدس نیز از دید من پیام آور انبوه کلمات مقدس آسمانیکه هر روز خودشان را به ما نشان میدهند---چند ستاره متحد شاید اتحاد افرادی خاص در کنار همدیگر باشد---چرخیده پاشنه شاید حرکت بدون احساس بی معنی اسانهای محروم از احساس محبت آمیز باشد--یک فندک یعنی پیدا شدن یک جرقه یا و جود یک شعله تازه در زندگی ماست که شاید یکی ما منتظر است تا دیگری جرقه شروع را بزنددر مجموع این شعر به نوعی روح شاعر را از کسالت قانون ساختگی بشر می آزارد و میخواهد جرقه امیدو اری و یک زندگی تازه را برای خودش و افراد پیرامونش مژده بدهد